حامیان جبهه پایداری بندرامام خمینی (ره) اخبار و مقالاتی پیرامون جبهه پایداری و آخر الزمان درباره وبلاگ آخرین مطالب
نويسندگان جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:خاندان شیطانی,روچیلد,سر والتر اسکات ,زندگی ناپلئون, :: 8:28 :: نويسنده : مهردادفلاحی
خاندان شیطانی روچیلد - بخش اول **اختصاصی**
سر والتر اسکات در جلد دوم کتاب "زندگی ناپلئون " عنوان می¬دارد که انقلاب فرانسه بوسیله-ی تشکیلات ایلومیناتی طراحی شده، و با پشتیبانی مالی صرافان اروپا به انجام رسیده است. جالب اینجاست که این کتاب (که راقم این سطور شخصاً آن را دیده و مطالعه کرده است)، تنها کتابی از اسکات است که نام آن در هیچکدام از منابع موثق به عنوان اثری از این نویسنده به ثبت نرسیده و حالا دیگر به کلی نیست و نابود شده است !
باسمه تعالی
خاندان شیطانی روچیلد[1]
" اگر کنترل امور مالی یک ملت را به من بسپارید ، دیگر برایم مهم نیست که قوانین حاکم بر آن را چه کسی وضع خواهد کرد." این گفتهی مایر روچیلد است . قدرتمند ترین کسی که تاریخ بشر تا کنون به خود دیده است. سالها بود که کلمات " بانکدار جهانی"، " روچیلد"، " پول" و " طلا" نوعی شیفتگی مرموز در بسیاری از مردم سراسر جهان ، علیالخصوص مردم آمریکا، به وجود میآورد. اما اکنون چندین سال است که در آمریکا، بارانی از انتقاد توسط طیف وسیعی از کسانی که از پایگاه رفیعی در اعتماد عمومی برخوردارند، بر سر بانکداران جهانی در حال باریدن است. این افراد کسانی هستند که نظراتشان قابل تامل است و به دلیل مسئولتهایشان موقعیتی دارند که باعث میشود بدانند در پشت پردهی سیاست و اقتصاد چه میگذرد. رئیس جمهور اندرو جکسون [2] ، تنها رئیسجمهور ما که با سیاستهایش موفق شد بدهی ملی را منسوخ کند، از بانکداران جهانی با لفظ " لانهی افعیها " نام برد و با تمام توان تلاش کرد آنها را از عرصهی آمریکا محو کند. جکسون معتقد بود که اگر روزی مردم آمریکا بفهمند که چهطور این افعیها کشورشان را اداره میکنند، پیش از آن که آفتاب روز بعد طلوع کند انقلابی به وقوع خواهد پیوست. لوئیس تی مک فیدن [3] نماینده کنگره که بیشتر از 10 سال به عنوان رئیس کمیته بانکداری و امور مالی مشغول به کار بوده است عنوان میکند که بانکداران جهانی " خدمهی تبهکار دزدان دریایی مالی هستند که برای بیرون کشیدن یک دلار از جیب افراد حاضرند حتی گلوی آنها را هم ببرند … از نظر آنها مردم ایالات متحده طعمهای بیش نیستند." جان . اف. هایلان [4] ، شهردار نیویورک، در سال 1911 گفت : " بزرگترین تهدید برای جمهوری ما حکومت نامرئیست که مانند هشتپایی عظیم الجثه سیطرهی لزجش را بر شهر، ایالت و ملت ما گسترانیده است. در راس آن هم گروه کوچکی از بانکداران هستند که به طور کلی با نام " بانکداران جهانی" شناخته میشوند. آیا این چهرههای مطرح توصیف درستی از اوضاع ارائه کردهاند، یا اینکه به نوع بسیار حادی از بیماری پارانویا مبتلا بوده اند؟ بیایید به دور از احساسات تاریخ را واکاوی کرده و به حقایق بشت پرده دست بیابیم. حقایقی که پس از روشن شدن، چشمانمان را به روی واقعیت های بسیاری گشوده، و برای کسانی که می خواهند از اتفاقات محیرالعقولی که در صحنه های ملی و بین المللی روی داده ( و میدهد ) درک بهتری داشته باشند، آموزنده خواهد بود.
آغازی نه چندان شکوهمند اروپا در واپسین سالهای قرن هجدهم ،همزمان با انقلاب آمریکا ، با آنچه ما امروز می بینیم ،تفاوت زیادی داشت. اروپای آن روزگار از مجموعه ای از کشورهای پادشاهی کوچک و بزرگ، دوک نشین ها ، و ایالتهایی تشکیل شده بود که مدام با یکدیگر در حال جنگ و ستیز بودند. بیشتر مردم تا ردهی رعیتی تنزل داده شده و از هیچگونه حقوق سیاسی برخوردار نبودند. امتیازات ناچیزی هم که توسط "مالکانشان" به آنها داده شده بود، میتوانست با کوچکترین اشارهای بازپس گرفته شود.
در چنین روزگاری مرد جوانی در صحنهی اروپا پدیدار شد که مقدر بود تاثیرات شگرفی برتاریخ جهان بگذارد. نام او مایر آمشل باوئر[5] بود. سالها بعد نام او ، که البته آن را تغییر داده بود ، مترادف با ثروت، قدرت و نفوذ گردید. او نخستین فرد از خاندان روچیلد بود ، اولین بانکدار واقعاً جهانی ! مایر آمشل باوئر در سال 1743 در فرانکفورت به دنیا آمد. پدرش ، موسس[6] آمشل باوئر طلافروش و صراف دورهگردی بود که دیگر از آوارگی و سرگردانی در اروپای شرقی خسته شده و تصمیم گرفت در همان شهری که نخستین پسرش در آن به دنیا آمد ساکن شود. او در جودن استراس (خیابان یهودیها ) مغازه - یا بهتر است بگوییم ربا خانه - ای باز کرد و صلیب بزرگ سرخرنگی در مقابل در ورودی مغازهاش آویخت. مایر آمشل از همان ابتدای کودکی نشان داد که از توانایی ذهنی خارق العادهای بهرهمند است و پدرش زمان زیادی را صرف آموختن راه و رسم ربا خواری و تمام آنچه که از منابع مختلف آموخته بود به وی کرد. باوئر پدر امیدوار بود که پسرش مثل یک خاخام تربیت شود، ولی مرگ زودهنگامش این برنامه را ناتمام گذاشت. چند سال پس از مرگ پدر، مایر آمشل باوئر به هانور رفت و بهعنوان کارمند در بانکی که به اوپنهایمرها [7] تعلق داشت، مشغول به کار گردید. چیزی نگذشت که تواناییهای چشمگیرش مورد توجه قرار گرفت و مدارج ترقی در آن موسسه را به سرعت طی نمود. پاداش این پیشرفت دستیابی به سهامداری جزء بود. اندکی بعد به فرانکفورت بازگشت و توانست کسب و کاری را که پدرش از سال 1750 آغاز کرده بود، از سر بگیرد. صلیب بزرگ سرخ رنگ هنوز هم بر سردر مغازه خودنمایی میکرد. پدرش آن را به عنوان یک نماد، از پرچمهای سرخرنگ یهودیان انقلابی اروپای شرقی اقتباس کرده بود. از آنجا که مایر آمشل باوئر مفهوم واقعی آن را درک میکرد، نام خانوادگی خود را به روچیلد (سپر سرخ) تغییر داد، و از همینجا بود که خاندان روچیلد به وجود آمد. پایهی انباشت این ثروت هنگفت در دههی 1970 گذاشته شد: زمانی که آمشل روچیلد دوباره با ژنرال وان استورف[8] ،که در دوران استخدامش در بانک اوپنهایمر پیغامهای بانک را به او میرساند ، ملاقات کرد. وقتی روچیلد متوجه شد ژنرال، که حالا دیگر با دربار پرنس ویلیام هانائو[9] ارتباط داشت ، به سکههای کمیاب علاقمند است، تصمیم گرفت از این فرصت نهایت استفاده را ببرد. طولی نکشید که با خودشیرینیهایی مثل عرضهی سکه و جواهرات بدلی با قیمتهای ناچیز به آنان، توانست نظر مساعد ژنرال و سایر درباریان را به خود جلب نماید . تا این که یک روز به حضور شخص پرنس ویلیام بار یافت. پرنس یک دست از کمیابترین سکههای او را خرید، و این نخستین معاملهای بود که میان یک روچیلد و حاکم یک منطقه صورت گرفت. کمی بعد روچیلد با سایر حاکمان منطقه هم ارتباط تجاری برقرار کرده بود. چیزی نگذشت که برنامهی دیگری را به اجرا گذاشت تا جای پای خود را در دربار حاکمان گوناگون منطقه محکمتر کرده و راه رسیدن به اهدافش را هموارتر نماید. او نامههایی به آنان نوشت که در آنها پس از چرب زبانی فراوان دربارهی قدرت و شوکت شاهانهشان، از ایشان درخواست میکرد که او را تحت حمایت خود قرار دهند. متن زیر نمونهای از این نامههاست: " بخت بلند خویش را شاکرم که بارها و بارها توفیق خدمترسانی به آن بارگاه رفیع و ملوکانه را به من ارزانی داشت. هنوز هم هرگاه خاطر خطیر والاحضرت این حقیر را شایستهی دریافت اوامر ملوکانه بداند، همچون گذشته از دل و جان و با تمام قوا آماده به خدمتم. و اگر آن عالیجناب مرا قابل دانسته و رسماً به عنوان یکی از چاکران آستان منصوب نماید، انگیزهی حقیر برای چاکری صدچندان خواهد شد. به شما اطمینان میدهم که این لطف هیچگونه مزاحمتی برای دستگاه با شکوه شما نخواهد داشت، ولی در عوض برای موجود حقیری مثل من منشا برکات فراوان از جمله ارتقاء موقعیت تجاری خواهد گردید. تا جایی که میتوانم بدون هیچ تردیدی آینده و مسیر زندگیام را در فرانکفورت تثبیت نمایم. " شگرد او نتیجه داد. در 21 سپتامبر 1769 ، روچیلد موفق شد لوحی با نشان خاندان هس – هانائو را بر سردر مغازهاش نصب کند، که با حروف سرخ بر آن نوشته شده بود: " ام. ای. روچیلد، عضو رسمی دربار ملائک پاسبان شاهزاده ویلیام هانائو." در سال 1770 روچیلد با گتل اشنپر که 17 سال داشت ازدواج کرد، و خانوادهی بزرگی متشکل از 5 پسر و 5 دختر بوجود آورد. پسرهایشان آمشل، سالامون، ناتان، کالمان (کارل) و جیکوب (جیمز) نام داشتند. در تاریخ اینطور آمده که ویلیام هانائو "که صلیبش از قرون وسطی در آلمان برای همه شناخته شده بود"، در کار تجارت گوشت انسان دست داشت. این شاهزاده که با خاندانهای سلطنتی متعددی در اروپا قرابت داشت، در ازای دریافت مبلغ مورد نظرش، به کشورهای مختلف سرباز اجاره میداد. مشتری پر و پا قرصش هم دولت انگستان بود که برای کارهایی مثل سربه راه نگه داشتن مستعمرهنشینان در آمریکا، به چنین سربازانی نیاز داشت. تجارت سرباز برای او سود سرشاری به بار آورد، به طوری که وقتی مرد 200,000,000 دلار از خود به جای گذاشت: بیشترین ثروتی که تا آن زمان در اروپا انباشته شده شده بود. فردریک مورتون[10]، نویسندهی زندگینامهی روچیلد، ویلیام را با عبارت " خونسردترین اشرافزاده و در عین حال حقه بازترین دلال اروپا " توصیف میکند. ( روچیلدها [11]، 1961، ص. 40) روچیلد به خدمت این دلال " گلههای انسان" درآمد و در این موقعیت جدید چنان جدیت و مسئولیتپذیری از خود نشان داد که وقتی ویلیام بالاجبار به دانمارک گریخت، 000,600 پوند (که در آن موقع 000,000,30 دلار ارزش داشت) را برای نگهداری به او سپرد. به گفتهی مرحوم ویلیام گای کار[12]، ناخدا سوم و افسر اطلاعاتی نیروی دریایی سلطنتی کانادا، که ارتباطات نزدیکی با حلقههای اطلاعاتی در سراسر جهان داشت، این بنیانگذار سلسلهی روچیلد بود که سنگبنای تشکیل ایلومیناتی را طرحریزی کرد و سپس اجرا و گسترش آن را به آدام ویشاپت[13] واگذارد. سر والتر اسکات [14] در جلد دوم کتاب "زندگی ناپلئون[15] " عنوان میدارد که انقلاب فرانسه بوسیلهی تشکیلات ایلومیناتی طراحی شده، و با پشتیبانی مالی صرافان اروپا به انجام رسیده است. جالب اینجاست که این کتاب (که راقم این سطور شخصاً آن را دیده و مطالعه کرده است)، تنها کتابی از اسکات است که نام آن در هیچکدام از منابع موثق به عنوان اثری از این نویسنده به ثبت نرسیده و حالا دیگر به کلی نیست و نابود شده است !
حقایق
برای این که بدانیم پس از آن چه اتفاقی افتاد، به سراغ دایره المعارف یهودشناسی[16] ، چاپ 1905، جلد 10، ص. 494 رفته و در آن میخوانیم : " بر اساس افسانهها، این پول هنگفت در بشکههای شراب جاسازی شد تا از بازرسیهای سربازان ناپلئون که وارد فرانکفورت شده بودند،جان سالم بدر ببرد و تا سال 1814 همانطور دست نخورده آنجا ماند.حقایق حکایت از این دارد که این اقدام نه از روی احساس بلکه با اهداف تجاری صورت گرفته است." اگر جملهآخر را با دقت بیشتری مرور کنید، متوجه خواهید شد که معانی زیادی در آن نهفته است. این منبع برجسته و موثق یهودی در اینجا اظهار میکند که آنچه روچیلد با آن 000,000,30 دلار انجام داد بیشتر تجارت بوده تا آنطور که در افسانه آمده است، امانتداری! به بیان سادهتر روچیلد آن پول را از پرنس ویلیام بالا کشید. اما نکته اینجاست که این پول پیش از آن که به دست روچیلد برسد هم آنقدرها پاک و مطهر نبود! دولت انگلستان این پول هنگفت را بابت خدماتی که سربازان ویلیام انجام داده بودند به او پرداخت کرده بود. در واقع ویلیام هم این پول را قبلاً از سربازانش که مالک واقعی آن بودند بالا کشیده بود. به پشتوانهی این پول دو بار بالا کشیده شده بود که مایر آمشل روچیلد تصمیم گرفت اقداماتش را به طور چشمگیری گسترش داده و در نهایت به اولین بانکدار جهانی تبدیل گردد. یکی دو سال قبل، روچیلد پسرش ناتان را به انگلستان فرستاده بود تا حافظ منافع تجاری خانواده در آن کشور باشد. ناتان بعد از یک اقامت کوتاه در منچستر و انجام چند معامله، به توصیه پدرش به لندن رفت و در آنجا با عنوان تاجر و صراف مغازهای برپا کرد. روچیلد برای سرپوش گذاردن بر آنچه انجام داده بود 3 میلیون دلاری که از ویلیام هس بالا کشیده بود را به عنوان سرمایه به پسرش داد. دایرهالمعارف یهودشناسی سال 1905 به ما میگوید که ناتان با این پول غارت شده، در طلای کمپانی هند شرقی سرمایهگذاری کرد. چون میدانست که هنگام لشگرکشیهای ولینگتون به آن نیاز خواهد شد. با استفاده از این پول دزدی ناتان از چهار جنبهی مختلف سود برد: 1. از فروش سهام ولینگتون، 2. از فروش طلا به ولینگتون، 3. از بازخرید آن ، 4. از حواله کردن آن به پرتقال ... و این نقطهی شروع اموال و داراییهای عظیم خانواده بود. ( ص. 494 ) بله! دایرهالمعارف یهودشناسی به ما میگوید که زیربنای تمام این ثروت افسانهای که در طول سالها برای خاندان روچیلد گردآمده، یک روش تجارتگونه برای کلاهبرداری بوده است. خاندان روچیلد با ثروت هنگفتی که از چنین راههای نامشروعی انباشته شده بود، شعبههای دیگر بنیاد روچیلدها را در برلین، وین، پاریس و ناپل افتتاح کرد. روچیلد هر یک از پسرانش را برای ادارهی یکی از این شعبهها برگزید. آمشل برای اداره شعبهی برلین درنظر گرفته شد، سالامون مسئول شعبهی وین گردید، جاکوب (جیمز) به پاریس رفت و کالمان ( کارل) بانک روچیلد در ناپل را افتتاح نمود. مقر اصلی بنیاد روچیلد هم در لندن قرار گرفت و هنوز هم همانجاست.
ناتان
یکی از معاصرین ناتان روچیلد او را که در بازار سهام لندن به ستون روچیلد تکیه داده، دستهای پر قدرتش را در جیبهایش فرو برده و سکوت، بیرحمی و حیلهگری از او میتراود، چنین توصیف میکند: " همه میگویند چشمها پنجرهی روح هستند. اما در بارهی روچیلد چارهای نیست جز این که بپذیریم که یا پنجرهها پنجره نیستند، و یا اصلاً روحی در کار نیست که بخواهد از آنها به بیرون نگاه کند. دریغ از ذرهای نور که از درون این موجود به بیرون راه بیابد. این دو سوراخ به داخل پوستهی توخالی راه دارند که آدم میماند بدون این که چیزی در آن باشد چطور هنوز سرپا مانده است! در برخورد با افراد مختلفی که به دیدارش میآیند، پاهایش را به فاصله از هم گذارده و متوقعانهترین نگاهی که تا کنون دیدهاید یا حتی به فکرتان رسیده است از آن چشمان سربی به بیرون پرتاب میشود. درست مثل این که کسی شمشیری را از نیام کشیده باشد. ملاقات کننده ، که انگار نه با قرار قبلی، که به صورت اتفاقی به آنجا آمده است یکی دو ثانیه میایستد و نگاههایشان با هم تلاقی میکند. نگاهی که اگرچه معنایش قابل فهم نیست، اما میتوان فهمید که معانی مهمی در پشت آن نهفته است. پس از آن چشمها دوباره در غلاف خود فرو میروند و او حالت سنگی همیشگیاش را باز مییابد. در تمام طول صبح ملاقاتکنندگان بسیاری میآیند، و همگی به همین صورت پذیرفته شده و به یک صورت ناپدید میشوند. آخر از همه هم خود او ناپدید میشود و شما را در حالی که مطلقاً چیزی نصیبتان نشده، برجا میگذارد! " ( فردریک مورتون، روچیلدها، ص. 65)
وصیتنامهی مایر آمشل
وقتی بنیانگدار خاندان روچیلد در 19 سپتامبر 1812 از دنیا رفت وصیتنامهای از خود به جای گذاشت که فقط چند روز از نگارشش میگذشت. او در آن وصیتنامه قوانین ویژهای وضع کرده و نحوهی عملکرد خاندانی که نام او را یدک میکشید را در سالهای آتی مشخص کرده بود. آن قوانین از این قرار بودند:
پسر ارشد بزرگترین پسر خانواده باید به عنوان بزرگ و سرپرست خاندان منصوب شود، مگر این که اکثریت خاندان بر کس دیگری اتفاق نظر داشته باشند. (به خاطر همین استثنا بود که در سال 1812 ناتان به خاطر نبوغ سرشارش به عنوان بزرگ خاندان روچیلد منصوب گردید.)
استحکام مقتدرانهی خاندان روچیلد در چند عامل مهم ریشه داشت:
الف – رازداری تمام و کمال همهی افراد خانواده درباره کلیهی فعالیتهای تجاری که درنتیجهی مراقبت دائمی آنها از یکدیگر حاصل شده است.
ب – توانایی غیر طبیعی یا بهتر است بگوییم فوق طبیعی آنها دیدن فرصتها و استفادهی از آن به بهترین نحو ممکن. تمام افراد این خاندان از ولع سیریناپذیری برای جمعآوری قدرت و ثروت برخوردارند و در همهی معاملاتشان نهایت بیرحمی و سنگدلی را به خرج میدهند.
فردریک مورتون، نویسندهی شرح حال روچیلدها به ما میگوید که مایر آمشل روچیلد و پنج پسرش "جادوگران" امور مالی و "حسابگران دیو صفتی" بودند که با کمک یک نیروی محرکهی شیطانی قدرت انجام چنین امور مخفیانهای را به دست آوردهاند. مترجم: ش - ابری
وعده صادق
[1] - Rothschild [2] Andrew Jackson [3] Louis T. McFadden [4] John F. Hylan [5] Mayer Amschel Bauer [6] Moses [7] Oppenheimers [8] General von Estorff [9] Prince William of Hanau [10] Frederic Morton [11] The Rothschilds [12] William Guy Carr Adam Weishaupt [13] [14] Sir Walter Scott [15] Life of Napoleon [16] Jewish Encyclopedia نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||
|